سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
افق دور




کبوتر آشیان گم کرد

و مثل یک نگاه ساده از چشم زمین افتاد

و زیر رد پای عابری تنها

که شبهای سیاهش را

 کنار کوچه این شهر می خوابید

که فردا روز ستونی پر شود از عکس و تیتر

 کودکی که به جای کبریت ها می سوخت

کبوتر آشیان گم کرد

و مثل یک نگاه ساده از چشم زمین افتاد

و زیر خط ریل یک قطار داخل شهری

مردی سوز سرمای زمستانی

برهنه کوچه را طی کرد

که فردا روز زنگ دوم پارسی یکی پرسید

دهقان فداکاری

برهنه

زیر ریل یک قطار داخل شهری

چرا می سوخت؟

کبوتر آشیان گم کرد

و مثل یک نگاه ساده از چشم زمین افتاد

و زیر سایه تیر چراغ برق

عکس دختری افتاد از دست مردی

که تمام نسخه ها را ریخت توی آب

و فردا روز

عکس دختری که فقط یک ساعته تب کرد

چسبید کنار یک رمان مشکی ساده

و حتی یک نفر از خود نمی پرسید

چرا پیراهن آن عکس پر گل بود

 




موضوع مطلب :
جمعه 88/1/7 :: 11:12 صبح ::  نویسنده : افق